زندگی کیان رضا ( اولین آرایشگاه )
نازنین من اولین بار بابابایی تو را بردم آرایشگاه سر کوچه خانه بابایی. خیلی متین و آرام نشستی و حرفی نزدی. آقای آرایشگر هم تا توانست زحمت کشید و سشوار و مرتب کردن و فر دادن موها و .... واست یک هدیه گرفته بودم که دادم آقای آرایشگر داد به تو. هدیه تو یک ماشین لباسشویی اسباب بازی بود که تو از چرخیدن آن لذت می بری و یک کتاب آموزشی میوه ها. ...
نویسنده :
مهشيد
17:13