زندگي كيان (سفر به مكه)
نازنين مادر.
مي خواهم از خاطرات سفر به خانه خدا برايت بگويم. از يك سفر فوق العاده عالي كه خداوند به ما ارزاني داشت.
بابايي و ماماني، من ، دايي فرشيد و دايي فرهاد براي مكه ثبت نام كرديم.عم احمد و ناهيد خانم هم همين طور. تا وقتي كه نوبت ما شد فكر كنم حدود دو سال گذشت. تابستان نوبت سفر ما شد. كه بابايي پا درد داشت ( از اون پادردها كه دو ماه در خانه خوابيده بود و درد مي كشيد.) ما نتونستيم برويم مكه. عمو احمد هم نرفتند. دوباره كه اسامي را اعلام كردند و ما ميتوانستيم برويم، من تو را هشت ماهه باردار بودم و باز شرايط سفر فراهم نبود. عمو وناهيد خانم رفتند و برگشتند. دفعه بعد كه زمان سفر ما شد تو شش ماهه بودي. حدود 28 فروردين از بيرجند پرواز داشتيم و 11 فروردين به بيرجند برگشتيم.خدا قسمت همه بكند.
در تمام سفر همه جا در فرودگاه، اتوبوس مكه مدينه پليس و زنهاي عرب هر جا تو را مي ديدند ( بس كه بامزه بودي) لپت را مي كشيدند و مي خواستند تو را بغل كنند كه من نمي گذاشتم.
اين عكس پاسپورت تو است.
اينقدر براي چاپ عكست دير كرديم كه بابايي زنگ زد و گفت همين الان يك عكس براي پاسپورت كيان بياوريد كه فردا مي خواهم ببرم براي صدور آن. ساعت 8 شب بود و ما هم در خيابان بوديم. بابا مرتضي از موبايلش يك عكس كه چهره ات در آن به خوبي مشخص بود، را برد براي چاپ.
خيلي لپو هستي دوست دارم