زندگی کیان(در انتظار دنیاد آمدن داداش کوچولو)

نازنین مادر

امروز19 شهیور ماه 1394 است.

حدود 20 روز آینده داداش کوچولوی تو به دانیا خواهد آمد ان شاا...

به تو گفته ام هر وقت هوا سرد بشود و بخاری بگذاریم داداشی دنیا می آید و تو خیلی مواقع می پرسی کی قراره بخاری بگذاریم؟

بسیار دلتنگم از نبودن مامانی. از تنهایی بودن در بیمارستان. کاش بود و کمکم می کرد......

نزدیک یک سال از رفتنش می گذرد و هنوز منتظرم یک بار دیگر صدای نفسهایش را حتی در خواب بشنوم

وقتی تو دنیا آمدی مامانی توی بیمارستان دو شب در کنارم بود. در خانه تا 50 روزگی از من و تو مراقبت کرد. و بعد ما رفتیم خانه خودمان.

این بار چه کسی غم مرا بخورد؟؟

برای تو همه وسایل سیسمونی را مهیا کرده بود. این بار خودم همه وسایل را آماده کردم با اشک و آه و گریه و یاد مامانی.

همه دوستان و اقوام می گویند اگر کاری داشتی حتما به ما خبر بدهی و من هر بار بیشتر وبیشتر نبود مامانی را حس می کنم.

کیان مادر تو مامانی مهربانت را دیدی و سه سال در کنارش زندگی کردی حالا من به این نی نی کوچولو که نه مامانی را دیده و نه با او زندگی کرده از مامانی چه بگوییم؟؟؟؟؟

نمی دونم وقتی بزرگ شدی و نوشته های مرا خواندی (ممکنه اصلا نخوانی؟؟؟؟) مرا درک خواهی کرد یا نه؟؟؟؟

تو پسری و مردها معمولا زنان را درک نمی کنند.

کاش مادرم بفهمی که چقدر دوستت دارم و چقدر برایم عزیزی کیان جان.