زندگی کیان (از پوشک گرفتن2)
گل مادرٰ پسر نازم من بالاخره بعد از زحمات بسیار زیاد توانستم شما را از پوشک بگیرم. بابا مرتضی در اواخر مرداد نود و سه 10 روز تعطیلی داشت و ما قرار گذاشتیم آن روزها تو با پوشک خداحافظی کنی. اما بسیار زودتر از این حرف ها و به سادگی این اتفاق افتاد. بابا و خانواده اش حدود 23 خردادبه مکه رفتند و من و تو به خانه مامانی نقل مکان کردیم. روز بعد از رفتن باباٰ رفتیم رچ. آن جا دیگر تو را پوشک نکردم و عهد کردم زود زود تو را به دستشویی ببرم. خدا را شکر خیلی خوب همکاری کردی و من مرتب تورا بردم دستشویی یا اگر با دستشویی فاصله گرفته بودیم (با کمال ادب و احترام به محیط زیست) به درختای تشنه آب دادیم.خلاصه تا شب پوشک نبستیٰ خانه هم که آمدیم...
نویسنده :
مهشيد
8:29